فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

فافایی

خرابکاری

سلام به دختر شیرین تر از عسلم. امروز صبح یه اتفاقی افتاد که تا یادم نرفته و شما خوابی اومدم ثبتش کنم. صبح داشتم بساط صبحانه رو آماده میکردم که صدای آیفونو شنیدم برگشتم دیدم شما سطل جای بلوکهاتو گذاشته بودی زیر پات و جلوی آیفون بودی گوشی رو برداشتم گفتم کیه؟ آقای صاحبخونه بود با بد اخلاقی همیشگیش گفت: خانم این بچه آیفونو زده در باز شده. چرا میزاری این کارو بکنه.اومدیم یکی اومد تو خونه و....... چند دقیقه بعد صدای تلفن اومد.شما مثه یه عقاب پریدی تلفنو برداشتی. گفتی سلام بابایی. خوبم. مامان بوده. تلفنو دادی به من .بابا گفت آقای غفاری زنگ زده و گفته دخترت درو باز کرده. ...
28 آبان 1392

فافا کچل

سلام به روی ماه دخملم و همه ی دوستان. چند وقته چیزی ننوشتم.از بس دخملی شیطون شده و فرصت هیچ کاری رو بهم نمیده. حدود دو  سه هفته پیش اومدم موهاتو مرتب کنم که گند زدم بهشون. تنها راهی که واسم موند این بود که با ماشین بزنمشون فقط خودم و خودت میدونیم که چقد گریه کردی و ترسیدی الان یه کم بلند شدن.چند تا از عکساتو میزارم تو ادامه مطلب. این روزا خیلی حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی. صبح پیش هم نشسته بودیم من بلند شدم برم آشپزخونه گفتی خواهش میکنم نلو. منم وقتی دیدم اینقد اصرار میکنی نشتم.اولین دفعه بود از واژه خواهش میکنم استفاده میکردی خوشم اومد. روزی صد بار بوسم میکنی و ...
29 مهر 1392

عکس

سلام به روی ماه دختر گلم. امروز بعد مدتها چند تا عکس گرفتم. بقیه رو میذارم تو ادامه مطلب. هر ژستی که میگفتم بگیری میگرفتی ولی خنده ات میگرفت اینجا که دیگه قیافه جدی به خودت گرفتی و هر چی بهت میگفتم میگفتی نمیخوام اینجا باهام قهر بودی آخر سر با هم آشتی کردیم ...
31 شهريور 1392

این روزها

سلام دختر عزیزم. امیدوارم الان که داری این نوشته رو میخونی تنت سالم و لبت خندون باشه نفسم. این روزا یه کم سرمون شلوغه.عمه پری داره عقد میکنه.بابا هم مشغول کارای دانشگاه و محل کارشه.منم درگیر فضولهای جنابعالی. اومدم یه چند تا از شیرین زبونیاتو بگم که فراموش نشن.هر چند که زیادن ولی همونایی که خاطرم هستن رو مینویسم. چند روز پیش دوتایی داشتیم از خیابون برمیگشتیم.بهت گفتم مامان خودت یه کم راه بیا گفتی:اه ه ه.....حوصله ندالم...ولم کن دیشب سرتو گذاشته بودی رو بالش و داشتی با گوشی کلیپ مورد علاقه ی این روزهات رنگو رو نگاه میکردی. گوشی رو بهم دادی و گفتی: بگیلش....خستیدم(بگیرش..خسته ...
27 شهريور 1392

تولد بابا

در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست فاطمه: بابای مهربونم تولدت مبارک ...
17 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد