این روزها
سلام دختر عزیزم.
امیدوارم الان که داری این نوشته رو میخونی تنت سالم و لبت خندون باشه نفسم.
این روزا یه کم سرمون شلوغه.عمه پری داره عقد میکنه.بابا هم مشغول کارای دانشگاه
و محل کارشه.منم درگیر فضولهای جنابعالی.
اومدم یه چند تا از شیرین زبونیاتو بگم که فراموش نشن.هر چند که زیادن ولی همونایی
که خاطرم هستن رو مینویسم.
چند روز پیش دوتایی داشتیم از خیابون برمیگشتیم.بهت گفتم مامان خودت یه کم راه بیا
گفتی:اه ه ه.....حوصله ندالم...ولم کن
دیشب سرتو گذاشته بودی رو بالش و داشتی با گوشی کلیپ مورد علاقه ی این روزهات
رنگو رو نگاه میکردی. گوشی رو بهم دادی و گفتی: بگیلش....خستیدم(بگیرش..خسته
شدم).یکی دو روز پیش که سرما خورده بودی و هنوز اثرشو هست واست خوراک
لوبیا درست کردم. وقتی گذاشتم جلوت با کمال پر رویی کاسه رو هل دادی و گفتی:
لوبا نه...بلنج بیال(لوبیا نه...برنج بیار)من:
فعل هارو هم خیلی بامزه میگی. وقتی چیزی رو پیدا میکنی میگی پیدا شدم. مثلا :
علوسکو پدا شدم وقتی سرفه میکنی میگی حالی بد شد(حالم بد شد)
چند روز پیش من و بابایی بردیمت آتلیه عکس گرفتیم.عکستو زدم به دیوار.هر کی میاد
خونمون میگی:عکس فافایی دیواله...نگا. حتی به بابا که از سر کار میاد نشون میدی.
فعلا همینا کافیند.خیلی خیلی دوست دارم عزیزم.