افتادن تلویزیون
سلام به دختر عزیزم
بالاخره بعد کلی دردسر واسه اسباب کشی اومدیم خونه جدید.
خونه ی خوبیه.توی یه محله ی قدیمی.به شما که خیلی خوش میگذره
چون یه تراس بزرگ داره و براحتی میتونی توش بازی کنی.
دو سه روز از اومدنمون به خونه ی جدید نگذشته بود که یه اتفاق بد افتاد
دختر عزیزم که شما باشی تلویزیونو بغل میکنی و در یه چشم بر هم زدن
میندازیش رو خودت. پرس شده بودی.مثل فیلم کارتونیها.
من و بابا هم تا جایی که تونستیم سریع رسوندیمت به یه درمانگاه که
گفتن باید ببریدش بیمارستان.شما هم که یکسره گریه میکردی و فقط وقتی شیر
میخوردی آروم بودی.من که وحشت کرده بودم.خلاصه از سرت و بینیت عکس گرفتن
گفتن مشکلی نداری خداروشکر. فقط دو ساعت واسه احتیاط بمونید بیمارستان.
بعد هم آوردیمت خونه.انگار نه انگار که این بلا سرت اومده.
باز شروع کردی به شیطنت کردن.
خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که بلایی سرت نیومد و سالم هستی.