فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

فافایی

بدون عنوان

دیروز بعد از ظهر بابا بزرگ اینا واسه عید دیدنی اومدن خونمون. فافا جان خیلی خوشحال شدی.عمه ها و بابا بزرگ حسابی  سر گرمت کردن. شام هم سوپ خوردی ،از همیشه بیشتر. واسه غذا گریه میکردی.همه بهت می خندیدن. مهمونا آخر شب رفتن. دختر گلم هم خوابید. یکساعت بعد با گریه از خواب بیدار شدی. بزاق دهنت زیاد شده بود. شیر که می خوردی خفه می شدی. خلاصه تا صبح هر ساعت بیدار می شدی. خیلی نگرانت بودم صبح اولین کاری که کردم بهت نبات داغ دادم. بعد یکساعت خدارو شکر سر حال شدی. مطمئنم که از سوپ بود. امیدوارم دختر عزیزم دیگه هیچوقت تو خوردن زیاده روی نکنه. ...
9 فروردين 1391

بدون عنوان

 فافا جان دیشب با هم بازی میکردیم که برای اولین بار صدای گگگگگ....رو از دهن قشنگت شنیدم. خیلی خوشحال شدم بهم خیره شده بودی و لبخند می زدی.شاید می دونستی که  مامان چقدر خوشحال شده. به اندازه ای که اشک تو چشمام جمع شده بود. گرفتمت بغل و بوسیدمت و خدا رو شکر کردم .بابا خواب بود.کلی سر و صدا کردیم بیچاره از بس خسته بود اصلا بیدار نشد. همش منتظرم که باز صدای گگگ..  دربیاری ولی انگار هیچ خبری نیست. ...
8 فروردين 1391

اولین نوروز فافا

سلام دوستای خوبم. عیدتون مبارک.   من  اولین سال تحویلم رو خونه ی بابا بزرگم بودم. 6ماه و 20 روزم بود. می تونستم راحت بشینم چون می خواستم سفره ی هفت سینو بهم بریزم بابام بغلم گرفت. همه ی تلاشمو می کردم سبزه ها رو بگیرم اما مامانم اجازه نمی داد. تا حالا کلی عیدی گرفتم.   ...
6 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد