بدون عنوان
دیروز بعد از ظهر بابا بزرگ اینا واسه عید دیدنی اومدن خونمون. فافا جان خیلی خوشحال شدی.عمه ها و بابا بزرگ حسابی سر گرمت کردن. شام هم سوپ خوردی ،از همیشه بیشتر. واسه غذا گریه میکردی.همه بهت می خندیدن. مهمونا آخر شب رفتن. دختر گلم هم خوابید. یکساعت بعد با گریه از خواب بیدار شدی. بزاق دهنت زیاد شده بود. شیر که می خوردی خفه می شدی. خلاصه تا صبح هر ساعت بیدار می شدی. خیلی نگرانت بودم صبح اولین کاری که کردم بهت نبات داغ دادم. بعد یکساعت خدارو شکر سر حال شدی. مطمئنم که از سوپ بود. امیدوارم دختر عزیزم دیگه هیچوقت تو خوردن زیاده روی نکنه. ...