فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

فافایی

32ماهگی

سلام به دختر عزیزم. بالاخره اینترنتمون وصل شد و دوباره میتونم بیام اینجا سر بزنم. اینم از مشکلات مستاجریه دیگه.خونه ی جدید تلفن نداشت تا یه خط کشیدیم طول کشید. به هر حال 32 ماهه شدنت مبارک عزیز دلم. فاطمه خانم در حال فوت کردن گلهای قاصدک. داشتیم از استخر برمیگشتیم.   ...
16 ارديبهشت 1393

بیست و سه ماهگی

سلام گلم. بیست و سه ماهه شدنت مبارک عزیزم. یه ماهه دیگه مونده که دو ساله بشی. دوست دارم یه جشن تولد خوب واست بگیرم. عزیز مامان این روزا خیلی بهانه میگیری و حوصله ات سر میره. دوست داری مثل سابق باهات بازی کنم و واست شعر و داستان بخونم. ولی متاسفانه من توی این ماه رمضون خیلی بیحال میشم و حوصله این کارارو ندارم. میای پیشم و میگی مامان پاشو.مامان بدو بدو کنیم  منم میگم برو خودت بازی کن حال و حوصله ندارم الهی بمیرم بعضی مواقع هم گریه ات میگیره و میگی مامان فافا گلیه. فقط یه هفته دیگه مونده.قول میدم دوباره بشم مامان قبل ماه رمضون.میبرمت پارک و باهات بازی میکنم. ...
10 مرداد 1392

بیست و یکماهگی

سلام به دختر نازم با دو روز تاخیر بیست و یکماهگیت مبارک عزیزم. دیگه واسه خودت خانمی شدی گلم.من و بابایی هم چند روز پیش تصمیم گرفتم که شما دیگه بزرگ شدی و نیازی به شیر خوردن نداری و پروزه ی از شیر گرفتنتو شروع کردیم.قرار بود تا دو سالگی شیر بخوری ولی مقصر خودت بودی که مامانو خیلی اذیت میکردی. بر عکس اون چیزی که فکر میکردم شد.خیلی خیلی خانم بودی و اصلا اذیت نکردی و زود شرایط جدیدو قبول کردی. فقط یکی دو شب اول چند بار بلند میشدی من هم زود بغلت میکردم که شروع به گریه کردن نکنی. ولی نظم خوابت به هم خورده.صبحا ساعت 6و7 بیدار میشی و شبا هم تا دیر وقت بیداری.امیدوارم که هر چه زودتر به...
12 خرداد 1392

بیست ماهگی

سلام دختر نازم. خوبی گلم. بیست ماهه شدنت مبارک گلم. این روزها زیاد حوصله ندارم بیام و از شیرین کاریهات بنویسم. انشاالله بزودی حسش میاد. امروز روز مادره.این روز رو به همه ی مادران نی نی وبلاگی تبریک میگم . این هم دو تا عکس از روز سیزده بدر اینجا هم مثلا خوابیدی ...
11 ارديبهشت 1392

نوزده ماهگی

کنار گل تو باغچه نشستن دو تا زنبور یه مهمونی گرفتن با یه دونه ی انگور خانوم و آقا مورچه رد میشدن از اونجا زنبورای مهربون صدا زدن بفرما! شاپرک و کفشدوزک می پریدن رو گلها زنبورا ی مهربون صدازدن بفرما! کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا یه مهمونی گنده دادن اون دو تا زنبور منم بردم براشون دو تا خوشه ی انگور   ...
10 فروردين 1392

18 ماهگی

عزیز مامان 18 ماهگیت مبارک رفتم کنار دریا رو ساحل و ماسه ها   یک لاک پشت دیدم رو لاکش دست کشیدم   لاک پشته خیلی ترسید فوری تو لاکش خزید رفت زیر اون لاک تنگ شد مثل  یک تکّه سنگ ...
10 اسفند 1391

شانزده ماهگی

 دختر عزیزم شانزده ماهه شدنت مبارک یک روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ  خرگوشه گفت : آخ وایسا، وایسا، کارت دارم من خرگوش بی آزارم بیا از سوراخت بیرون نمی خوای مهمون یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه، بازه شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم پس می رم پیش مامانم آنجا می مونم مادر موشه عاقل بود زنی با هوش و کامل بود یه نگاهی کرد به مهمون گفت ای بچه جون!  این خرگوشه خیلی خوب و مهربونه پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه       ...
10 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد