فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فافایی

آفتاب

سلام عزیزم. دیروز دوتایی رفته بودیم تو تراس تا شما بازی کنی و کمی آفتاب بگیری. من هم چندتا عکس گرفتم که الان میذارمشون.             ...
23 اسفند 1391

18 ماهگی

عزیز مامان 18 ماهگیت مبارک رفتم کنار دریا رو ساحل و ماسه ها   یک لاک پشت دیدم رو لاکش دست کشیدم   لاک پشته خیلی ترسید فوری تو لاکش خزید رفت زیر اون لاک تنگ شد مثل  یک تکّه سنگ ...
10 اسفند 1391

افتادن تلویزیون

سلام به دختر عزیزم بالاخره بعد کلی دردسر واسه اسباب کشی اومدیم خونه جدید. خونه ی خوبیه.توی یه محله ی قدیمی.به شما که خیلی خوش میگذره چون یه تراس بزرگ داره و براحتی میتونی توش بازی کنی. دو سه روز از اومدنمون به خونه ی جدید نگذشته بود که یه اتفاق بد افتاد دختر عزیزم که شما باشی تلویزیونو بغل میکنی و در یه چشم بر هم زدن میندازیش رو خودت. پرس شده بودی.مثل فیلم کارتونیها. من و بابا هم تا جایی که تونستیم سریع رسوندیمت به یه درمانگاه که گفتن باید ببریدش بیمارستان.شما هم که یکسره گریه میکردی و فقط وقتی شیر میخوردی آروم بودی.من که وحشت کرده بودم.خلاصه از سرت و بینیت عکس گرفتن گفتن مشکلی...
9 اسفند 1391

هفده ماهگی

عزیزم هفده ماهه شدنت مبارک     جوجه  جوجه  طلائي نوكت  سرخ و حنائي تخم  خود را شكستي چگونه بيرون جستي   گفتا  جايم  تنگ بود ديوارش از سنگ  بود نه پنجره ،  نه در داشت نه كسي ز من خبر داشت دادم  به خود يك تکان مثل رستم پهلوان تخم خود  را شكستم اينگونه  بيرون جستم ...
13 بهمن 1391

اسباب کشی

سلام عزیز مامان خوبی گلم؟ مامانی قرار شد روز سه شنبه ی همین هفته اسباب کشی کنیم. امروز عمه راضیه میاد کمکمون. خونه ی جدیدمون یه تراس بزرگ داره که من فقط به شما فک میکنم که تو فصل های دیگه قراره اونجا بازی کنی. خیلی کارا دارم که باید انجام بدم. دیگه وقت نمیکنم بیام و چیزی واست بنویسم و به دوستای گلمون سر بزنم تا بریم و جابجا بشیم و بابا اینترنتمونو دوباره وصل کنه. از الان هفده ماهگیتو تبریک میگم گلم. میلاد پیامبر عزیزمون رو هم به همه ی دوستان تبریک میگم. با همه ی دسته گلهایی که به آب میدی خیلی خیلی دوستت دارم. ...
8 بهمن 1391

....

سلام به دختر عزیزم. این روزا اصلا حوصله ندارم بیام و از خاطرات قشنگت بنویسم. میخوایم جابه جا بشیم. همش به فکر اسباب کشیم. نمیدونم با توی فضول میخوام چکار کنم. خواب روزانه ات هم کم شده.تا صدایی میشنوی زود بیدار میشی. البته یه کم هم کمک میکنی.مثلا من یه کتاب داخل کارتون میذارم شما سه تا از داخلش درمیاری.بگذریم. از لباس گرم خوشت نمیاد.تا یه جایی میرسیم زود کلاه و کاپشنتو درمیاری حتی توی ماشین که میشینیم. یکی دو روز پیش خواستیم با هم بریم بیرون. هنوز از در ورودی بیرون نرفته بودیم که من یادم افتاد یه چیزی رو جا گذاشتم.اومدیم داخل. من رفتم تو اتاق وقتی برگشتم دیدم همه ی لباساتو ...
4 بهمن 1391

اربعین

    غرق تلاطم شده بحر محیط   یک سره درد است بساط بَسیط   شد چهلم روز عزای حسین   جان جهان باد فدای حسین   اربعین حسینی تسلیت باد     ...
14 دی 1391

شانزده ماهگی

 دختر عزیزم شانزده ماهه شدنت مبارک یک روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ  خرگوشه گفت : آخ وایسا، وایسا، کارت دارم من خرگوش بی آزارم بیا از سوراخت بیرون نمی خوای مهمون یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه، بازه شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم پس می رم پیش مامانم آنجا می مونم مادر موشه عاقل بود زنی با هوش و کامل بود یه نگاهی کرد به مهمون گفت ای بچه جون!  این خرگوشه خیلی خوب و مهربونه پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه       ...
10 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد