شب یلدا
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد ...
تاب تاب عبایی
سلام به دختر نازنینم مامانی تنبلی رو کنار گذاشتن و اومدن یه چند خطی از خاطرات قشنگتو واست بنویسن. دو سه روزی میشه که سرما خوردی.بخاطر داروهات یه کم بیشتر از حد معمول میخوابی. الان هم خوابی.راستش من خیلی از این وضعیت بدم نمیاد.یه کم بیشتر به کارهای خونه میرسم. بابا واسه کلاساش دیشب رفته تهران. دو روز میمونه.عمه جون اومده پیشمون. از دیدنش خیلی خوشحال شدی. چند روز پیش بردمت مرکز بهداشت .ماشاالله خوب رشد کردی.وزنت 12کیلو و قدت82سانت شده. هر روز چیزای جدید یاد میگیری.دوست دارم هرچه زودتر حرف زدنو یاد بگیری گلم. چند کلمه هم بلدی بگی.مثلا توپ،تاب تاب عبایی، پا، دس . به پرندگان و کلا حیوانات میگی جی...
پانزده ماهگی
فصل پاییز کلاغه میگه خبرخبر پرستوها میرن سفر حالا که فصل پاییزه برگ درختا می ریزه بارون می باره نم نم یه وقت زیاد یه وقت کم هوا یه خُرده سرده برگ درختا زرده پاییز خیلی قشنگه ببین چه رنگارنگه! ...
چهارده ماهگی
کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم عزیزم چهارده ماهه شدنت مبارک ...
زمین خوردن مامان و فافا
سلام به دخمل گلم. عکسی که میبینی چند روز پیش که خونه بابا بزرگ بودیم ازت گرفتم. ده دقیقه بعد گرفتن عکسا یه اتفاق بد واسه من و شما افتاد. پشت سرت کنار اون درخت یه تاب هست.شما همش میگفتی تاب تا... رفتیم پیش تاب تاب .یه کم موندیم.موقع برگشتن چون تازه بارون اومده بود و پله خیس بود مامانی روی پله خورد زمین.اصلا نفهمیدم چطور افتادیم. با صدای بلند گریه میکردی.صورتت طرف من نبود میترسیدم نگاهت کنم. صورت قشنگت خورده بود به دیوار کنار باغچه.پیشونیت یه کم زخم شده بود. زیر چشمت هم کبود.از دماغت هم یه خورده خون اومد. خودم هیچ دردی رو حس نمیکردم تا اینکه شما آروم شدی. ...
این روزهای فاطمه
سلام به دخمل ناز و شیطونم بعد چند روز باز اومدم از شیرینکاریهات بنویسم مامان به قربونت این روزا واقعا شیطون شدی ها از صبح ساعت 7 یا نهایتش 8 بیدار میشی و شروع میکنی به خرابکاری من هم باید یکسره دنبالت باشم که خدایی نکرده بلایی سر خودت نیاری قبلا در کابینتارو با چسب میبستم ولی حالا یاد گرفتی با انگشتای کوچولوت بازشون میکنی.دیشب قندونو از روی اپن برداشته بودی و داشتی قنداشو رو زمین میریختی که بابا مچتو گرفت.از دو شب پیش بگم که من داشتم یه خیاطی کوچولو میکردم مثلا قیچی رو از دست شما گذاشته بودم زیر فرش که نمیدونم چه جوری درش آورده بودی . وقتی ازت گرفتمش دستم خونی شد فک کردم ...
روز کودک مبارک
دختر گلم روزت مبارک كودكي كه تازه ديده باز مي كند يك جوانه است گونه هاي خوشتر از شكوفه اش چلچراغ تابناك خانه است خنده اش بهار پرترانه است، چون ميان گاهواره ناز مي كند. نی نی وبلاگیهای عزیز روزتون مبارک ...
خاک بازی
سلام به عزیز دلم. چند روز پیش با خانواده ی عمه زینب رفته بودیم بیرون.چند تا عکس که از خاک بازی تو و دختر عمه ی گلت بهار جون که خیلی دوستش داری واست گذاشتم. فکر کنم توی اون لحظات بزرگترین آرزوت این بود که واسه همیشه اونجا بمونیم .آخه وقتی من و بابایی خواستیم ببریم دستاتو بشوریم و آماده برگشتن میشدیم خیلی گریه کردی. بزور از روی زمین بلندت کردیم. این عکستو خیلی دوست دارم.چند تای دیگرو هم گذاشتم ادامه مطلب . هر کاری بهار جون میکرد شما سریع تقلید میکردید اینجا هم داری خوب نگاه میکنی که تکرار کنی پر دستت خاک کردی و بلند شدی حالا داشتی میبردیشون واسه بهار جون ...
عکس
سلام به روی ماهت عزیزم فقط اومدم چندتا از آخرین عکساتو بزارم. بقیه تو ادامه مطلب ...