زمین خوردن مامان و فافا

   سلام به دخمل گلم.

عکسی که میبینی چند روز پیش که خونه بابا بزرگ بودیم ازت گرفتم.

ده دقیقه بعد گرفتن  عکسا یه اتفاق بد واسه من و شما افتاد.

پشت سرت کنار اون درخت یه تاب هست.شما همش میگفتی تاب تا...

رفتیم پیش تاب تاب .یه کم موندیم.موقع برگشتن چون تازه بارون اومده بود

و پله خیس بود مامانی روی پله خورد زمین.اصلا نفهمیدم چطور افتادیم.

با صدای بلند گریه میکردی.صورتت طرف من نبود میترسیدم نگاهت کنم.

صورت قشنگت خورده بود به دیوار کنار باغچه.پیشونیت یه کم زخم شده بود.

زیر چشمت هم کبود.از دماغت هم یه خورده خون اومد.

خودم هیچ دردی رو حس نمیکردم تا اینکه شما آروم شدی.

خیلی واست ناراحت شدم.همش با خودم میگفتم کاش این بلاها سر من می اومدن.

الان صورتت خیلی بهتر شده.قربون صورت قشنگت بشم.

خدارو هزاران مرتبه شکر که اتفاق بدتری واست نیفتاد.

خدایا شکر که مراقب دخترم بودی.

عکسای زخمی شدنتو میزارم تو ادامه مطلب

این هم بهار جونه که داره میره پیش تاب تاب که شما هم هوس کردی بری