فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

فافایی

عادتهای قبل از خواب

سلام به نفسم امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه عزیزم. این روزا کارای عجیب وغریب زیاد میکنی.امروز میخوام از کارهایی که قبل خواب میکنی واست بگم. بعدظهرا که میخوای بخوابی یه دفعه و بدون هیچ مقدمه ایی هر جا که شد میخوابی. ولی شبا بعد اینکه رفتی دسشویی و مسواک(به قول خودت دندون)زدی میای که بخوابی. اول میگی مامان قصه شنگول منگول بگو.من میگم یکی بود یکی نبود شما میپری وسط حرفم میگی گرگه اومد شنگول منگولو خورد و این قصه تموم میشه. بعد میگی مامان قصه بابا اسفنجی رو بگو منم یه چیزی سر هم میکنم میگم. دیشب میگفتی مامان قصه سی دی رو بگو نه....نه...قصه دیوارو بگو...نه...نه... قصه پلنگ صورتی رو بگو و نذاشتی...
15 بهمن 1392

آدم برفی

سلام به دخمل ناز مامان چند وقته هیچی ازت ننوشتم.نه عکسی نه خاطره ای هیچی. این روزا سرمون شلوغه.دوباره باید به فکر یه جای جدید باشیم و دوباره اسباب کشی. امیدوارم یه روز ما هم صاحب خونه بشیم و اینقد دغدغه ی جابه جایی نداشته باشیم. چند وقتیه علاقه مند شدی به نقاشی کشیدن. اونم فقط میگی چش چش دو ابلو... عکس اولین هنرتو میذارم که از دیدنش دوستان لذت ببرن چند روز پیش یه کم برف اومد.منم تصمیم گرفتم اولین آدم برفی رو واست درست کنم. با هم رفتیم تو بالکن و یه آدم برفی کوچولو درست کردیم.شما هم کم مونده بود از ذوق بترکی.دیگه خدا رحم کرد هویچ نداشتیم منم یه تیکه چوب گذاشتم جای دماغش.شما هم پشت سر هم میگفتی ...
18 دی 1392

خرابکاری

سلام به دختر شیرین تر از عسلم. امروز صبح یه اتفاقی افتاد که تا یادم نرفته و شما خوابی اومدم ثبتش کنم. صبح داشتم بساط صبحانه رو آماده میکردم که صدای آیفونو شنیدم برگشتم دیدم شما سطل جای بلوکهاتو گذاشته بودی زیر پات و جلوی آیفون بودی گوشی رو برداشتم گفتم کیه؟ آقای صاحبخونه بود با بد اخلاقی همیشگیش گفت: خانم این بچه آیفونو زده در باز شده. چرا میزاری این کارو بکنه.اومدیم یکی اومد تو خونه و....... چند دقیقه بعد صدای تلفن اومد.شما مثه یه عقاب پریدی تلفنو برداشتی. گفتی سلام بابایی. خوبم. مامان بوده. تلفنو دادی به من .بابا گفت آقای غفاری زنگ زده و گفته دخترت درو باز کرده. ...
28 آبان 1392

فافا کچل

سلام به روی ماه دخملم و همه ی دوستان. چند وقته چیزی ننوشتم.از بس دخملی شیطون شده و فرصت هیچ کاری رو بهم نمیده. حدود دو  سه هفته پیش اومدم موهاتو مرتب کنم که گند زدم بهشون. تنها راهی که واسم موند این بود که با ماشین بزنمشون فقط خودم و خودت میدونیم که چقد گریه کردی و ترسیدی الان یه کم بلند شدن.چند تا از عکساتو میزارم تو ادامه مطلب. این روزا خیلی حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی. صبح پیش هم نشسته بودیم من بلند شدم برم آشپزخونه گفتی خواهش میکنم نلو. منم وقتی دیدم اینقد اصرار میکنی نشتم.اولین دفعه بود از واژه خواهش میکنم استفاده میکردی خوشم اومد. روزی صد بار بوسم میکنی و ...
29 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد