فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

فافایی

تولد دو سالگی

  بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما   تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من   الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی   ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س...
10 شهريور 1392

لاک زدن

سلام به دخمل نازم. خوبی مامان؟امیدوارم که همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه ببخشید که نیومدم و بیست و دو ماهگیتو تبریک بگم.همش یادم بود. ولی متاسفانه نشد دیروز واسه سر گرم کردنت اومدم واست لاک بزنم وقتی ناخنای قشنگتو لاک زدم گفتی باید واسه حرسی(خرسی)هم لاک بزنی.خرسی بیچاره رو کلا لاک زدی. ...
25 تير 1392

کبابی فافا

سلام به دختر نازم. دیروز نیمه شعبان بود و بابا خونه بودن. شما هم تصمیم گرفتی واسه ناهار جوجه درست کنی هوا خیلی گرم بود و شما از حرارت ذغالها و آفتاب لپات سرخ شده بودن.هر چی بابا و من میگفتیم تشریف بیار داخل خونه میگفتی داخلی بده چند دقیقه پیش هم اومدی و شیطنت کردی چونتو زدی به لبه ی پنجره. پوستش یه خرده خراش برداشت.تا تونستی بلند بلند گریه کردی و بعدش خوابت برد.قربونت برم که اینقد شیطون شدی اینم عکس از دخمل کباب پزم . ...
4 تير 1392

شیرین زبون

سلام و صد سلام به دختر شیرین زبون و شیطونم. امروز اومدم فرهنگ لغات فاطمه خانم رو تا جایی که یادمه بنویسم. اول از همه بگم اولین چیزی که یاد گرفتی توپ بود که میگفتی تپ. مامان=مامان             اوکولی=شکلات              دماخ=دماغ           بقشی=بشقاب بابا=بابا                   اذا=غذا               &nb...
30 خرداد 1392

آفتاب

سلام عزیزم. دیروز دوتایی رفته بودیم تو تراس تا شما بازی کنی و کمی آفتاب بگیری. من هم چندتا عکس گرفتم که الان میذارمشون.             ...
23 اسفند 1391

افتادن تلویزیون

سلام به دختر عزیزم بالاخره بعد کلی دردسر واسه اسباب کشی اومدیم خونه جدید. خونه ی خوبیه.توی یه محله ی قدیمی.به شما که خیلی خوش میگذره چون یه تراس بزرگ داره و براحتی میتونی توش بازی کنی. دو سه روز از اومدنمون به خونه ی جدید نگذشته بود که یه اتفاق بد افتاد دختر عزیزم که شما باشی تلویزیونو بغل میکنی و در یه چشم بر هم زدن میندازیش رو خودت. پرس شده بودی.مثل فیلم کارتونیها. من و بابا هم تا جایی که تونستیم سریع رسوندیمت به یه درمانگاه که گفتن باید ببریدش بیمارستان.شما هم که یکسره گریه میکردی و فقط وقتی شیر میخوردی آروم بودی.من که وحشت کرده بودم.خلاصه از سرت و بینیت عکس گرفتن گفتن مشکلی...
9 اسفند 1391

هفده ماهگی

عزیزم هفده ماهه شدنت مبارک     جوجه  جوجه  طلائي نوكت  سرخ و حنائي تخم  خود را شكستي چگونه بيرون جستي   گفتا  جايم  تنگ بود ديوارش از سنگ  بود نه پنجره ،  نه در داشت نه كسي ز من خبر داشت دادم  به خود يك تکان مثل رستم پهلوان تخم خود  را شكستم اينگونه  بيرون جستم ...
13 بهمن 1391

اسباب کشی

سلام عزیز مامان خوبی گلم؟ مامانی قرار شد روز سه شنبه ی همین هفته اسباب کشی کنیم. امروز عمه راضیه میاد کمکمون. خونه ی جدیدمون یه تراس بزرگ داره که من فقط به شما فک میکنم که تو فصل های دیگه قراره اونجا بازی کنی. خیلی کارا دارم که باید انجام بدم. دیگه وقت نمیکنم بیام و چیزی واست بنویسم و به دوستای گلمون سر بزنم تا بریم و جابجا بشیم و بابا اینترنتمونو دوباره وصل کنه. از الان هفده ماهگیتو تبریک میگم گلم. میلاد پیامبر عزیزمون رو هم به همه ی دوستان تبریک میگم. با همه ی دسته گلهایی که به آب میدی خیلی خیلی دوستت دارم. ...
8 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد